پارت ۴ فیک دور اما آشنا
تهیونگ ویو
تهیونگ : پرستار
پرستار: بله آقا ؟
تهیونگ : ایشون یکدفعه ای غش کردن ، هیچی نمیدونم
پرستار : نسبتش با شما چیه ؟
تهیونگ : تازه باهم دوست شدیم
پرستار : باشه ببرینش به اون اتاق
به سمت اتاقی که پرستار گفت رفتم و بعد از در زدن و اجازه ی دکتر وارد اتاق شدم و آدلیا رو روی تخت کنار دکتر گذاشتم
دکتر : چه مشکلی دارن ؟
تهیونگ : هیچی نمیدونم همین چند ساعت پیش تازه باهم آشنا شدیم
دکتر : کسی رو میشناسین که چند سال باهاش در ارتباط بوده باشه و از مریضی و ایناش خبر داشته باشه ؟
تهیونگ : ن..... چرا یکی هست وایستین ببینم میتونه بیاد یا نه
گوشیمو از جیبم در آوردم و به جونگکوک زنگ زدم
مکالمه
تهیونگ : جونگکوک ؟
جونگکوک : بله هیونگ ؟ (خوابالو)
تهیونگ : خواب بودی ؟
جونگکوک : خب معلومه ، فردا باید بیام سرکار
تهیونگ : خب باشه ، اون دختره بود امروز اومده بود گفتی چشماش شبیه منه
جونگکوک : خب ؟
تهیونگ : قصش مفصله ، فقط بگو دوستش که ازت شماره خواست ، میتونی شمارشو بدی ؟
جونگکوک : میخای چیکار ؟
تهیونگ : وای این دختره اومده بود باهم شام خوردیم و بعد یهو غش کرد دکتر میگه کسی هست که از مریضی و اینجور چیزاش باخبر باشه
جونگکوک : یعنی رینا میدونه ؟
تهیونگ : اره دیگه دوستشه ها
جونگکوک : باشه باشه بیا ***********
تهیونگ : مرسی
پایان مکالمه
زنگ زدم به دوسته آدلیا و بعد ۳ تا بوق جواب داد
مکالمه
تهیونگ : سلام
رینا : سلام شما ؟
تهیونگ : من دوست همون پسره ، جونگکوکم
رینا : اوه خب چیزی شده ؟
تهیونگ : نه فقط میتونین الان بیاین بیمارستان نزدیک همون کافه
رینا : چرا ؟ جونگکوک خوبه ؟
تهیونگ: جونگکوک آره ولی آدلیا نه
رینا : چی؟؟؟
تهیونگ: آدلیا خانوم یهو بیهوش شدن لطفا سریع تر بیاین
رینا : باشه باشه
پایان مکالمه
دکتر : خب چیشد ؟
تهیونگ : گفت الان میاد
دکتر : خوبه
۱۵ مین بعد
همینجوری منتظر دوست آدلیا نشسته بودم که یهو اومد
رینا : سلام
تهیونگ : سلام
دکتر : خانم شما چیزی درموردش میدونید
رینا : بله فقط یه سوال از شما دارم آقای ....
تهیونگ : تهیونگ هستم بفرمایید
رینا : سوجو خورده؟
تهیونگ : اوه بله
رینا : وای پس مشکل همینه
تهیونگ : منظورتون چیه؟
رینا: آقای دکتر آدلیا تو دوره ی ۱۸ تا ۲۱ سالگی خیلی سوجو میخورد و همین باعث ضعیف شدن معدش شده و اگه سوجو بخوره بیهوش میشه و تبم میکنه (مریضی رو از خودم در آوردم 🤣)
دکتر : باشه پس لطفا برید بیرون
من و دوست آدلیا اومدیم بیرون و منتظر دکتر موندیم
۲۰ مین بعد
دکتر از اتاق اومد بیرون و گفت
دکتر : مشکل خاضی نیس ، بهوش اومدن ، میتونید بعد از اتمام سرمی که بهشون زدم مرخص شین
تهیونگ و رینا : ممنون
دکتر رفت و منو دوست آدلیا هم رفتیم داخل
آدلیا : سلام
تهیونگ و رینا : سلام
تهیونگ : چیزه آدلیا خانوم همچی یادتونه ؟
آدلیا : اره بعد از اینکه به هوش اومدم همچی یادم اومد
تهیونگ : خوبه (آروم)
آدلیا : چیزی گفتین ؟
تهیونگ : ها نه گفتم خداراشکر خوبین
آدلیا : ممنون 😊
رینا : عه سرمت تموم شد بریم ؟
آدلیا ویو
گوشیم زنگ خورد ولی چون دستم بند بود رینا جواب داد و تهیونگم رفت که به پرستار بگه بیاد سرمو در بیاره
رینا ویو
مکالمه
رینا : سلام
#: سلام عزیزم ، گوشی ی آدلیا دست تو چیکار میکنه
رینا : اممم ...... آدلیا پیش من بود
#: آها باشه ، بهش بگو بیاد خونه
رینا : باشه چشم
پایان مکالمه
آدلیا ویو
گوشی رو گذاشت تو کیفم و خودش گرفت ، تهیونگ با پرستار اومد و پرستار سرمو از دستم کشید و بجاش چسب زد
از جام پاشدم و باهم از بیمارستان اومدیم بیرون
آدلیا : واقعا ممنون تهیونگ شی ، بازم ببخشید که مزاحمت شدم ، با یه وعده ناهار جبران میکنم
تهیونگ : نه این چه حرفیه .... باشه حتما
آدلیا : پس خدانگهدار
تهیونگ : میخاین باهاتون بیام ؟
آدلیا : نه به اندازه ی کافی مزاحمت شدم
تهیونگ : باشه بای
رینا و آدلیا : بای
دست رینا رو گرفتم و به سمت خونه راهی شدیم و بعد از چند مین رسیدیم
رینا : سر و وضعتو درست کن گفتم خونه ی من بودی
آدلیا : باشه
آستینمو واسه ی اینکه جای سوزن سرم دیده نشه کامل کشیدم پایین و کیفمم دستم گرفتم و موهامم درست کردم ، حالا خوب شد
رینا : بای آدلیا جونم
آدلیا : بای
رفتم خونه و بعد از سلام
به سمت اتاقم رفتم و از شدت خستگی بدون تعویض لباس خوابیدم ، وای چه شب عجیبی بود
تهیونگ : پرستار
پرستار: بله آقا ؟
تهیونگ : ایشون یکدفعه ای غش کردن ، هیچی نمیدونم
پرستار : نسبتش با شما چیه ؟
تهیونگ : تازه باهم دوست شدیم
پرستار : باشه ببرینش به اون اتاق
به سمت اتاقی که پرستار گفت رفتم و بعد از در زدن و اجازه ی دکتر وارد اتاق شدم و آدلیا رو روی تخت کنار دکتر گذاشتم
دکتر : چه مشکلی دارن ؟
تهیونگ : هیچی نمیدونم همین چند ساعت پیش تازه باهم آشنا شدیم
دکتر : کسی رو میشناسین که چند سال باهاش در ارتباط بوده باشه و از مریضی و ایناش خبر داشته باشه ؟
تهیونگ : ن..... چرا یکی هست وایستین ببینم میتونه بیاد یا نه
گوشیمو از جیبم در آوردم و به جونگکوک زنگ زدم
مکالمه
تهیونگ : جونگکوک ؟
جونگکوک : بله هیونگ ؟ (خوابالو)
تهیونگ : خواب بودی ؟
جونگکوک : خب معلومه ، فردا باید بیام سرکار
تهیونگ : خب باشه ، اون دختره بود امروز اومده بود گفتی چشماش شبیه منه
جونگکوک : خب ؟
تهیونگ : قصش مفصله ، فقط بگو دوستش که ازت شماره خواست ، میتونی شمارشو بدی ؟
جونگکوک : میخای چیکار ؟
تهیونگ : وای این دختره اومده بود باهم شام خوردیم و بعد یهو غش کرد دکتر میگه کسی هست که از مریضی و اینجور چیزاش باخبر باشه
جونگکوک : یعنی رینا میدونه ؟
تهیونگ : اره دیگه دوستشه ها
جونگکوک : باشه باشه بیا ***********
تهیونگ : مرسی
پایان مکالمه
زنگ زدم به دوسته آدلیا و بعد ۳ تا بوق جواب داد
مکالمه
تهیونگ : سلام
رینا : سلام شما ؟
تهیونگ : من دوست همون پسره ، جونگکوکم
رینا : اوه خب چیزی شده ؟
تهیونگ : نه فقط میتونین الان بیاین بیمارستان نزدیک همون کافه
رینا : چرا ؟ جونگکوک خوبه ؟
تهیونگ: جونگکوک آره ولی آدلیا نه
رینا : چی؟؟؟
تهیونگ: آدلیا خانوم یهو بیهوش شدن لطفا سریع تر بیاین
رینا : باشه باشه
پایان مکالمه
دکتر : خب چیشد ؟
تهیونگ : گفت الان میاد
دکتر : خوبه
۱۵ مین بعد
همینجوری منتظر دوست آدلیا نشسته بودم که یهو اومد
رینا : سلام
تهیونگ : سلام
دکتر : خانم شما چیزی درموردش میدونید
رینا : بله فقط یه سوال از شما دارم آقای ....
تهیونگ : تهیونگ هستم بفرمایید
رینا : سوجو خورده؟
تهیونگ : اوه بله
رینا : وای پس مشکل همینه
تهیونگ : منظورتون چیه؟
رینا: آقای دکتر آدلیا تو دوره ی ۱۸ تا ۲۱ سالگی خیلی سوجو میخورد و همین باعث ضعیف شدن معدش شده و اگه سوجو بخوره بیهوش میشه و تبم میکنه (مریضی رو از خودم در آوردم 🤣)
دکتر : باشه پس لطفا برید بیرون
من و دوست آدلیا اومدیم بیرون و منتظر دکتر موندیم
۲۰ مین بعد
دکتر از اتاق اومد بیرون و گفت
دکتر : مشکل خاضی نیس ، بهوش اومدن ، میتونید بعد از اتمام سرمی که بهشون زدم مرخص شین
تهیونگ و رینا : ممنون
دکتر رفت و منو دوست آدلیا هم رفتیم داخل
آدلیا : سلام
تهیونگ و رینا : سلام
تهیونگ : چیزه آدلیا خانوم همچی یادتونه ؟
آدلیا : اره بعد از اینکه به هوش اومدم همچی یادم اومد
تهیونگ : خوبه (آروم)
آدلیا : چیزی گفتین ؟
تهیونگ : ها نه گفتم خداراشکر خوبین
آدلیا : ممنون 😊
رینا : عه سرمت تموم شد بریم ؟
آدلیا ویو
گوشیم زنگ خورد ولی چون دستم بند بود رینا جواب داد و تهیونگم رفت که به پرستار بگه بیاد سرمو در بیاره
رینا ویو
مکالمه
رینا : سلام
#: سلام عزیزم ، گوشی ی آدلیا دست تو چیکار میکنه
رینا : اممم ...... آدلیا پیش من بود
#: آها باشه ، بهش بگو بیاد خونه
رینا : باشه چشم
پایان مکالمه
آدلیا ویو
گوشی رو گذاشت تو کیفم و خودش گرفت ، تهیونگ با پرستار اومد و پرستار سرمو از دستم کشید و بجاش چسب زد
از جام پاشدم و باهم از بیمارستان اومدیم بیرون
آدلیا : واقعا ممنون تهیونگ شی ، بازم ببخشید که مزاحمت شدم ، با یه وعده ناهار جبران میکنم
تهیونگ : نه این چه حرفیه .... باشه حتما
آدلیا : پس خدانگهدار
تهیونگ : میخاین باهاتون بیام ؟
آدلیا : نه به اندازه ی کافی مزاحمت شدم
تهیونگ : باشه بای
رینا و آدلیا : بای
دست رینا رو گرفتم و به سمت خونه راهی شدیم و بعد از چند مین رسیدیم
رینا : سر و وضعتو درست کن گفتم خونه ی من بودی
آدلیا : باشه
آستینمو واسه ی اینکه جای سوزن سرم دیده نشه کامل کشیدم پایین و کیفمم دستم گرفتم و موهامم درست کردم ، حالا خوب شد
رینا : بای آدلیا جونم
آدلیا : بای
رفتم خونه و بعد از سلام
به سمت اتاقم رفتم و از شدت خستگی بدون تعویض لباس خوابیدم ، وای چه شب عجیبی بود
- ۱۵.۲k
- ۱۵ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط